خانه

ساخت وبلاگ
آنچه همه خبر نداشتند آن بود که من تو را دوست داشتم ، ریشه ی من دوباره در خاک بود و من دیگر با یک فنجان چای هم خوشبخت بودم ، من دوباره صفات خودم را میشمردم. نگران صبر تو بودم ، نگران آفتاب که می رسید و خانه را روشن میکرد .کبریت میزدم آفتاب تاخیر کند و به خانه تو مهمان نباشد .تا آن سپیده دم دستم با سالهای عمرم شناخته نمی شد ، نگران دست های تو بودم که در آفتاب رشد کند !(احمدرضا احمدی) برای چهل سال نگرانیت /نگرانیم   + نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 15:41 توسط ما | خانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه دنبال می کنید

برچسب : چهل,سالگی, نویسنده : fhecalledmeriraa بازدید : 10 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:15

 در همه آن روزهای تهی خود را فریب می دادم. از خواب بر می خواستم و آن قدر کار می کردم تا از حال می رفتم. مث همیشه خوب غذا می خوردم، با همکارانم به کافه می رفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی می خندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آن ها کافی بود تا به تمامی بشکنم. اما خودم را گول می زدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر می کردم او بر می گردد. به راستی فکر می کردم بر می گردد. هیچ برگشتی در کار نبود، حقیقت این بود که قلب من یکشنبه شبی روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود. نمی توانستم تکه ها را جمع و جور کنم، به این ور و آن ور می خوردم، به هر سو پناه می بردم، هر س خانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه دنبال می کنید

برچسب : دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد, نویسنده : fhecalledmeriraa بازدید : 15 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 6:15

 

تفرد 

 

يونگ راجع به انسان هزاره سوم دستاوردهاي مهمي از لحاظ روانشناسي و اجتماعي دارد. از نظر يونگ، تفرد يا individuation فرایندی است كه بايد در زندگي رخ دهد تا ما انسانهاي كاملي شويم. در واقع ما قبل از متفرد شدن نيمه انسانيم؛ انسان بودن براي ما يك امكان بالقوه است نه بالفعل. آنچه در ابتدا بالفعل است حيوان بودن ماست. اما فقط عده اي از ما انسان

خانه...
ما را در سایت خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fhecalledmeriraa بازدید : 24 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 6:15